Monday, September 5, 2016

قسمت دوم : ضربة بزرگ ، آزمايش بزرگ

پس از شش سال بي امان رنج و كار
مهيا شدن بهر آن كارزار
فراگيري دانش و فن رزم
به تحكيم ايمان با عزم جزم
فنون نبرد شيوه و كاربرد
علوم سياسي و هم راهبرد
به شهريور سال پنجاه  بود
مصادف با جشن آن شاه بود
رسيد موسم اولين آزمون
فراروي، راهي ، پر از رنج و خون
فرود آمد يك ضربه اي ناگهان
ز دشمن، بر پيكر سازمان
همي بود  آن ضربة هولناك
بسي سخت و سنگين و بس دردناك
ز فرماندهان و همه رهبران
به زندان برفتند در آن زمان
بجز اندكي جملگي دستگير
تو گويي زندان شده پر ز شير
دگر دوره اي تازه آغاز شد
رهي بسته راهي دگر باز شد
ز ندان كه مي بود سرد و خموش
به جز شٍكوٍه بانگي نيامد به گوش
خروشي برآمد از آن ناگهان
چنان غرش رعد در آسمان
از آن بانگ و آن غرش پر طنين
بلرزيد ديوارهاي اوين
برفتندچون سوي بيدادگاه
نمودند آن را چو يك رزمگاه
همه بي محابا در آن كارزار
دفاعي جانانه و ماندگار
نمودند ازخلق و زحمتكشان
ز اهداف والاي يك آرمان
همه يك به يك سوي ميدان شدند
چو خورشيد در شام ايران شدند
ز زندان شلاق و درد و شكنج
ز داغ و درفش و  ز انبوه رنج
از اين ابتلاء جملگي پاكباز
برون آمده فاتح و سرفراز
گرفتند احكام اعدام و حبس
به بند و به زنجير اندر قفس
چو دژخيم مي خواند احكام را
اسامي محكوم به اعدام را
نخستين گروهي كه در دادگاه
گرفتند اعدام در آن جايگاه
بخواندند آيات رزم و جهاد
كه تا آن زمان كس ندارد به ياد
وفادار ماندند آن عاشقان
به عهدي كه بستند ،تا پاي جان
در آن سال در بهمن خونفشان
شهيد نخست احمد قهرمان
شهادت ز او سنّتٍ راه شد
در او عشق با كينه ،همراه شد
به پنجاه و يك در سي فرودين
همان قهرمانان عزم آهنين
گروهي كه بودند در انتظار
كه چون لاله رويند اندر بهار
نخستين گروه شهيدان شدند
غزلخوان به ديدار جانان شدند
علي و محمد ،  به صادق درود
به بهروز آن شير عاشق درود
درآن سال همراه آن چهار تن
كه گشتند شهيدان خلق و وطن
به ”مسعود ” نيز حكم دادند همان
كه آن چهار تن داشتند آن زمان
ولي لطف و ياري جان آفرين
خداوند حامي حق در زمين
نگهدار او شد در آن روزگار
لك الحمد ، بخشنده  پروردگار
در اين باره آن مرد شايسته كار
فرهيخته ، فرزانه و نامدار
كه مسعود را او برادر بُدي
سپس بهر او همچو  رهبر شدي
همان ”دكتر ” آن ” كاظم” مهربان
به پاكرد يك جنبشي در جهان
شب و روز  در رأس آن كارزار
در اين راه هر گز نبودش قرار
براي رهايي زندانيان
كه مسعود هم بود در آن ميان
همي بود پيكار او بي امان
به همراه او نخبگان جهان
نوشتند همه نامه ها سوي شاه
نمودند بسي چهره اش را سياه
زناچاري اش شاه مجبور گشت
ز اعدام مسعود او درگذشت
چنين بود كه با ياريَ كردگار
چه نيكو ثمر داد آن كارزار
نهاد بر سر سازمان منتَي
عطا كرد به ايرانزمين هديتي
نگهدار آن ”شير بيدار” شد
بدينگونه لطفش پديدار شد
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
سرانجام آن يار خدمت گذار
همان مرد نستوه آن  بردبار
همان ”دكتر ”آن ”كاظم ” با وقار
به تاريخ شد نام او  ماندگار
همان رهگشاي حقوق بشر
به هر  شهر و هركشور و  هر گذر
حقوق بشر را به خونش نوشت
بشد رستگار يار نيكو سرشت
.  .   .     .   .   .   .   .   .   .   .    .
پس از خونهايي كه در فرودين
چكيد از تن سازمان بر زمين
به خردادماه چهارمين روز بود
خبر تلخ و پر درد و جانسوز بود
فتادند بنيانگذاران به خاك
به همراهشان آن دو سردارپاك
 ”حنيف” و” سعيد ”و ”بديع زادگان”
 ”رسول”بود و ”محمود ” يارانشان
چنان بود كه بعد از فداي عظيم
تو گويي دگر سازمان شد يتيم
بدينسان درآن ماه هاي بهار
نهالي كه روييد با رنج وكار
تبردار و سرما و باد خزان
ز هر سو بر آن حمله ور بي امان
كنون  ساقه و شاخه هايش دگر
به خون خفته با ضربه هاي تبر
اگر بي سر و شاخه و ساق بود
ولي ريشه هايش در اعماق بود
دگر باره گسترد در آسمان
بسي پر ثمرشاخه هاي جوان
از اين پس ”مسعود ”شد رهگشا
دگر  بود او شاخص و رهنما
به كف پرچم آرمان حنيف
بشد ناجي سازمان حنيف
.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .
خبرها كه آن سال ز زندان رسيد
چو خوني به رگهاي ايران رسيد
خروشي كه در پشت ديوار بود
فرا خوان خلقي به پيكار بود
نسيمي كه از بند و زندان وزيد
ز طوفان و خيزش ،بودش نويد
دگر شهر خفته ،كه خاموش بود
نويد رهاييش ،در گوش بود
جوانان آگاه اين سرزمين
فرا رويشان آرماني نوين
سرودند اشعار نو شاعران
به توصيف و تحسين رزم آوران
بخواندند ياران اينسان سرود
به آن اختران ، پيشتازان درود
” به بهروز و احمد به ياران درود
به خرداد صبح شهيدان دور ”
به آن ”كاشفان فروتن” درود
به جان باخته شيران ميهن درود
چنين بود كه يك ملتي زنده شد
دلش پر اميد بهر آينده شد

0 comments:

Post a Comment

Loading