یک شیر هرگز به ترس تن نمی دهد
او خود نماد جرأت و خشم و جسارت است
هرگز کنام خویش به دشمن نمی دهد
او حق خویش را از هیج شکارچی گدایی نمی کند
با روبهان و شغالان روزگار یک شیر همصدایی نمی کند
بیهوده می تند زنجیرباف پیر
زنجیر بندگی بر دستهای شیر
این شیر خسته نیست
در خود شکسته نیست
او دست بسته نیست
با غرشی رها شده از بغض سالیان
با قدرتی شگرف در پنجه ها عیان
چشمش میان ظلمت جویای روشنی است
می پرورد به عمق دلارام
سودای انتقام
آری برای ما این شیر زخم دیده و مغرور آشناست
این شیر گویا تصویر کوچکی از سرزمین ماست
با یالهای خزرپوش
با رشته کوه سرکش البرز بر دوش
ایران ماست این همواره در خروش
او خود نماد جرأت و خشم و جسارت است
هرگز کنام خویش به دشمن نمی دهد
او حق خویش را از هیج شکارچی گدایی نمی کند
با روبهان و شغالان روزگار یک شیر همصدایی نمی کند
بیهوده می تند زنجیرباف پیر
زنجیر بندگی بر دستهای شیر
این شیر خسته نیست
در خود شکسته نیست
او دست بسته نیست
با غرشی رها شده از بغض سالیان
با قدرتی شگرف در پنجه ها عیان
چشمش میان ظلمت جویای روشنی است
می پرورد به عمق دلارام
سودای انتقام
آری برای ما این شیر زخم دیده و مغرور آشناست
این شیر گویا تصویر کوچکی از سرزمین ماست
با یالهای خزرپوش
با رشته کوه سرکش البرز بر دوش
ایران ماست این همواره در خروش
0 comments:
Post a Comment