Saturday, August 27, 2016
Home »
» بهخاطر اشکهای پایانناپذیر مادرم، براي رضا، بهخاطر رنج پدر و مادر پرويز
بهخاطر اشکهای پایانناپذیر مادرم، براي رضا، بهخاطر رنج پدر و مادر پرويز
بهخاطر اشکهای پایانناپذیر مادرم، براي رضا
بهخاطر رنج پدر و مادر پرويز
بهخاطر خواهر دوقلوي بهزاد كه هنوز منتظر اوست
بهخاطر همه كودكان محله خانيآباد نو كه ديگر جلال را نخواهند ديد
بهخاطر مادر شهرام احمدي و مادران 30زنداني ديگر اهل سنت كه دو هفته پيش كشتار شدند
بايد خامنهاي و همه سران رژيم سفاكش براي همة قتلعامها محاكمه و مجازات شوند
انگار همين ديروز بود كه مادرم در زندان گوهردشت به ملاقاتم آمده بود. آبانماه سال 67 بود و قتلعام زندانيان اين زندان تمام شدهبود و باقيماندة زندانيان را در بند 16 جمع كرده بودند. من خودم آخرين نفري بودم كه از انفرادي به بند منتقلشده بودم. از كل 5000 زنداني سياسي گوهردشت تنها 170 تا 180 نفر باقیمانده بوديم. اسمم را براي ملاقات خواندند، در لحظه خشكم زد
… ایکاش هرگز ديگر به ملاقات نميرفتم
…ایکاش من هم اعدامشده بودم، ایکاش خميني لعنت شده كه منتظري هم با قيد تأكيد در نوارش گفت «بسيار خونریز و بسيار آدمكش بود» برادرم رضا و ديگر بچههاي مجاهد را اعدام نكرده بود…،
… ایکاش پرويز شريفي زنده بود. وقتي در سال 71 آزاد شدم و به ديدن خانوادهاش رفتم بجاي لباس سياهي كه نامزدش به تن داشت و درنمیآورد و اشك مادرش كه پايان نميگرفت و سكوت پدرش كه همچنان پس از چند سال ادامه داشت، وقتي در پس آن به من گفت چرا پرويز را اعدام كردند؟ و حالا من به نامزدش كه همچنان منتظر پرويز مانده است چه بگويم؟! برايم شيريني و شربت آزادي پرويز را ميآوردند. …ایکاش وقتي به ديدن خانواده بهزاد رمزي اسماعيلي رفتم، بهزاد زنده بود و خودش، در خانهشان را برايم باز ميكرد و باباش هم از دنيا نرفته بود و خواهر دوقلويش كه آرامآرام ميگريست و ميگفت كه خوشحالم كه تو زندهاي و برايم بهزاد هستي…، گريه نميكرد و عكس بهزاد را به ديوار اتاق با يك روبان سياه در حاشيهاش آويزان نكرده بود. خواهر بهزاد ميگفت: «من خواهر دوقلوش هستم، همان روزي كه بهزاد را در قتلعام به دار كشيدند نمیدانم چطوري این را حس كردم كه قلب من هم دارد از جا كنده میشود، دويدم به مادرم گفتم براي بهزاد اتفاقي افتاده؟ چون قلبم فروریخت من هميشه بهزاد را حس ميكنم… و مادر دلداریاش داده بود كه نه طوري نيست و بهزاد طوريش نشده…» اما الآن من در اونجايي نشسته بودم كه بهزاد هميشه مينشست و با باباش حاجي تقي شوخي ميكرد و میگفت و ميخنديد. حالا بهزاد با 30000مجاهد ديگر بهخاطر حرمت كلمه مجاهد و قيمتي كه مجاهد براي آزادي خلقش داده و ميده بر طناب دار بوسه زده بود و به جاودانفروغها پيوسته بود و حاجي تقي هم وقتي شنيد كه آخوند نيري به دستور خميني بهزادش رو اعدام كردند سكته كرد و از دنياي فاني رفت. راستي بازيكنان تيمهاي بدمينتون ديگر داور بینالمللی خودشان را نخواهند ديد! چون خميني و خامنهاي و اين لعنت شدگان فاشيسم مذهبي كه از خونريزي و آدمكشي سير نميشوند، اونرو كشته بودند. ایکاش وقتي براي ديدن خانواده جلال لايقي رفتم تو همون خانیآباد نو، جلال هم با اون خندههايي كه پر از حجب و حيا بود میآمد در بازميكرد و باهم مينشستيم و از پیروزیهای سازمان صحبت میکردیم. جلال در محله خانیآباد نو ازبسکه سربهزیر بود، بسيار مورداحترام قرار داشت. جلال به آدمهای فقير محلهشون خيلي كمك ميكرد. جلال قرار بود در سال 66 كه حكمش تمام شدهبود، آزاد شود اما بهخاطر اينكه مصاحبه را قبول نكرد و بر سر پيمان آزادي و حرمت كلمه مجاهد خلق ايستاد، در مرداد سال 67 جاودانه شد. در سال 66 وقتي قرار بود آزادش كنند و ما هم برايش در زندان گوهردشت يك جشن كوچك گرفته بوديم اين شعر را خواند كه خميني و خامنهاي و سرتاپای اين رژيم جنايتكار را به تصوير كشيده بود، همان دستگاه آدمكشي كه تا امروز بیمحابا براي باقي ماندن در قدرت خون ميريزد و جوانان ایرانزمین را «تنها به جرم شكفتن به سرزمين بيداد به اسارت» برده و به دار ميكشد. جلال اين شعر را خواند
آنگاهکه جادوگر پير بر پهندشت ميهن، بذر مرگ و نيستي ميفشاند
و شكوفههاي خوشرقص زندگي را تنها به جرم شكفتن
به سرزمين بيداد به اسارت ميبرد
من شاهد بودم
من شاهد بودم كه چگونه شكوفههاي اسير، در بزم و محفل پنهانشان
آنجا كه جز به چشم عشق ديدن و گوش جان شنيدن نميتوان
مستانه به رقص ميخواندند: ميخواهيم زنده بمانيم
ميخواهيم زنده بمانيم
چون زندگي عقيده است و جهاد
ما هميشه زنده ميمانيم
ما هميشه زنده ميمانيم
رژيم جلال را اعدام كرد اما جلال و جلالها براي هميشه تا ابد زنده خواهند ماند و همانطور كه در قرآن آمده است افزونتر و 100 و 1000 برابر خواهند شد. آقاي منتظري به كميته مرگ گفته است ميگويد: «مجاهدين يك سنخ عقيدهاند با كشتن از بين نميروند تكثير ميشوند
دارم به سمت محل ملاقات میروم. قبل از كشتار و قتلعام سال 67 اينجا چقدر شلوغ بود. اواخر تیرماه 67 آخرين ملاقاتي بود كه همراه با رضا رفتيم. بازهم آخرين بار مادرم آمده بود
رضا به مادرم گفت: وضعيت اينجا بسيار آشفته است هيچ معلوم نيست چه پيش خواهد آمد. اینها دارند پشت سر هم زندانیها را جابجا ميكنند، ممكن است بخواهند ما را بکشند، اگر من را ديگر نديدي خداحافظت باشد. مادر، من تو را خيلي دوست داشتم و دارم و برايت بسيار احترام قائل هستم، اما منتظر هر چيزي باش
بعد هم كه ديد او دارد گريه ميكند شروع كرد با او شوخي كردن كه از دلش دربیاورد و او را بخنداند؛ اما مادرم به من نگاه كرد و گفت اين چي ميگه؟
من ديدم كه الآن است كه مادرم بيفتد دلداريش دادم و گفتم منظورش اين است كه ممكن است ما را به انفرادي ببرند چيزي نيست تو نگران نباش از اینجور مصیبتها كه در اين 7سال كم نكشيدهاي مگر خودت بازويت را كه سياه شده بود، نشانم ندادي كه پاسدارها وقتي تو و ديگر مادران سر قطع ملاقات اعتراض كرده بوديد، مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، حالا هم ممكن است كه چنين چيزهايي اتفاق بيفتد، نگران نباش… بعد هم به رضا گفتم: «گناه داره یکچیزی بگو كه گريهاش قطع بشه». رضا هم شوخي را از سر گرفت…اما رضا راست ميگفت، چون دو سه هفته بعد اين رضا بود كه به عهد خودش وفا كرد و بر طناب دار بوسه زد. رضا را 8مرداد شنبه بود كه با 10 نفر ديگر بردند و 9 مرداد به دار كشيدند. 15مرداد وقتي خودم را به راهروي مرگ بردند ناصريان-آخوند محمدميرمقيسه- در گوشم گفت برادرت را اعدام كرديم. ياد حرفهای رضا قبل از رفتنش افتادم كه ميخواست انگشترش را به من بدهد و من گفتم نميخواهد، خودت برميگردي با انگشترت. در اين افكار بودم كه نام چند تن ديگر را خوانده و براي اعدام بردند. در دستههاي 15نفره و 20نفره ميبردند، بعد هم داوود لشكري كه امنيتي زندان گوهردشت بود و حميد عباسي كه مثلاً داديار بود درحالیکه يك دسته چشمبند در دستشان بود از محل اعدام برميگشتند و داد ميزدند و قهقهه شوم سر ميدادند و فكر ميكردند كه براي خميني و خامنهاي و همه آمران و عاملان قتلعام، محاكمه و مجازاتي در بين نخواهد بود. زهي خيال باطل! خواهند ديد كه براي تکتک جنایتها بايد محاكمه شده و به مجازات برسند از خميني و خامنهاي گرفته تا پاسدار جلادهاي همه زندانهای كشور
پس فكر كردند براي چي 14سال در اشرف و ليبرتي ايستاديم، براي چي 26حمله با زرهي و سلاحهای گرم و سرد را تحمل كرديم؟ براي چي در برابر 6حمله موشكي سر خم نكرديم و بيا بيا گفتيم؟ براي چي صبا گفت: «تا آخرش ميايستيم»؟ براي چي فرمانده زهره قائمي با 51يار ديگرش سربلند و با همه وجود در برابر مزدوران ايستادند و در اشرف قتلعام شدند؟ براي چي فرمانده كاظم و 23مجاهد ديگر در موشکباران 7آبان خونشان را فديه راه آزادي كردند. براي چي بيش از 30تن از برادران اهل سنتمان ايستادند تا جایی که خامنهاي در سالگرد قتلعام 30000 هزار زنداني اونها را هم قتلعام كرد. اگر فكر كرديد كه زمان ميگذرد و فراموش ميشود، سخت در اشتباه هستيد اگر فكر كرديد كه 28سال گذشته و به تاريخ پيوسته است، هرگز مسعود و مريم رجوي و مجاهدان ركابشان را نشناختهايد
برادر مسعود خروشيد كه از يك ضربه باطوم هم نميگذريم چه رسد به مشت و لگد و ضربه تبر و تير مستقيم و
…آخرش به كابين ملاقات رسيدم. سختترين لحظهاي بود كه داشتم، مادرم آرامآرام نزديك شد و پرسيد رضا كو؟ گفتم نميدانم برو از خود اینها بپرس رضا كجاست؟
چشمان ريزش پر از اشك شد اما سكوت كرد. مادرم حس ميكرد چه شده است، چون به پدر و مادر پرويز شريفي اینها را اطلاع داده بودند اما براي چي بايد باور كند كه رضا هم اعدامشده است، او كه 7سال از زندانش را گذرانده بود و 3سال ديگر بايد آزاد ميشد و ميرفت پيش مادرم و بازهم برايش هر كاري كه ميخواست انجام ميداد تا مادر را خوشحال كند؛ اما حالا ديگر رژيم خميني رضا و پرويز و… و…و…و… 30هزار زنداني سياسي را قتلعام كرده است… بين من و او سكوتي حکمفرما شد و تا پايان ملاقات اين سكوت ادامه پيدا كرد. او رفت و من هم برگشتم به بند درحالیکه در راهروي زندان با خودم ميگفتم «روزي اين جنايت افشاء خواهد شد و همه رژيم حسابش را پس خواهد داد
آقاي منتظري رو به كميته مرگ كه شامل نيري و اشراقي و پورمحمدی و جنايتكار بود ميگويد: «اين بزرگترین جنايت در جمهوري اسلامي است كه رخداده است… خميني بهعنوان سفاك و فتاك- بسيار خونریز و بسيار آدمكش- شناخته خواهد شد و مردم هم كه از ولایتفقیه چندششان ميشود… شما هم بهعنوان جنايتكار شناخته خواهيد شد
سي هزار زنداني مجاهد قتلعام شده در سال67 نشان دادند كه ازیکطرف درسشان را در مكتب معلمشان مسعود براي ايستادگي تا به آخر، براي فداي حداكثر، براي پرداخت بالاترين قيمت درراه آزادي خلق و براي خشنودي خدا و براي رستگاري چه خوب آموخته بودند و از طرف ديگر به جهانيان نشان دادند كه خميني و خامنهاي و همه سران اين رژيم بههیچوجه قابل اصلاح نيستند و بايد سرنگونشده و محاكمه و مجازات شوند
رییسجمهور برگزيده مقاومت در پيامشان به مناسبت بيست و هشتمين سالگرد قتلعام 30هزار زنداني سياسي چه زيبا آنرا ترسيم كردند كه: «خميني ميخواست براي بقاي نظام خود نسل مجاهدين را نابود كند اما از رژيم او جز موجود لعنت شدهای باقي نمانده كه سراپا در فساد و خونريزي غرقشده و نكبت تاريخ ايران است، حالآنکه نسل مجاهدين و آرمان و انديشه آنها اعتلا يافت و شهيدان قتلعام67 وجدان تباهيناپذير مردم ايران شدند
اينك زمان محاكمه و مجازات آمران و عاملان قتلعام 67 فرارسيدهاست. براي آن با تمام توش و توان انرژي بگذاريم قطعاً محقق خواهد شد براي آن لحظهشماری كنيم چرا باهمت خودمان بسيار بسيار نزديك خواهد بود
محمد زند
مرداد 95
0 comments:
Post a Comment