«انتخاب كردم و آمدم! ديدم نميشود در آلمان من بهترين امكانات زندگي و تحصيلي را داشته باشم اما هر روز از ايران خبر هاي تكان دهنده در مورد زنان و كودكان بشنوم. بخاطر آنها آمدم و بخاطر برادر مسعود و خواهر مريم.»- صبا هفت برادران
از كودكي با دروديوار زندان آشنا شد، با صداي شكنجه.آخر صبا اندكي پس از تولدش همراه با مادرش به زندان افتاد وبه جاي لالائي روحنواز مادر، با صداي ضجه و ناله خواهرش به خواب مي رفت و با نعرة دژخيم از خواب برمي خاست. مادرش در اسفند سال 60 دستگير شده بود. پدر و مادرش به جرم مجاهدت در راه آزادي و افشاي پايمالي حقوق مردم توسط استبداد ولايت فقيه، زنداني بودند. و صبا سالها پدرش را كه او نيز در زندان خميني بود نديد. دژخيمان خميني، شيرخشك كودكان شيرخواره را، ابزار شكنجة صبا كرده بودند، تا مادر را از پاي در آورند. از همين رو ماهها غذاي صبا در دوران شيرخوارگي روزي چند جرعه قندآب بود.
در سال 62، صبا يك و نيم ساله بود كه با مادرش از زندان بيرون آمد، اما آثار محروميت هاي غذائي و عدم رسيدگي پزشكي در زندان تا لحظه شهادتش با او بود.سرانجام پس ازگذران دوران كودكي در رنج بسيار، پس از رهايي از زندان، صبا با پدر و مادرش از ايران خارج شده به ارتش آزادي پيوستند.
صبا به كودكستان و سپس به دبستان اشرف رفت. سال اول دبستان بود كه با وقوع جنگ خليج، والدينش صبا را به آلمان فرستادندتا از بمبارانهاي جنگ منطقه دور باشد. چند سال بعد در نامه اي از آلمان براي پدرش نوشت:
« از وقتي فهميدم تو، كه اينقدر من و سارا را دوست داري حاضر شده اي از ما جداشوي و در اشرف بماني، به تو افتخار ميكنم و مي گويم تو بهترين باباي دنيا هستي».
حالا صبا در آلمان، مدرسه و زندگي راحت و آينده اي روشن داشت. اما گويي همان صداي شكنجه كه در زندان در گوشش طنين انداخته بود، در طول زندگيش همواره ادامه يافت.و آنجا حتي از فرسنگها دور از ميهنش نيز به گوش صبا مي رسيد. بله! اينبار او صداي شكنجة تمام هموطنانش توسط رژيم ولايت فقيه را مي شنيد. صداي كودكان خياباني، صداي زنان محروم كه خود را مي سوزاندند، صداي كارگران بيكار…
پدرش رضا هفت برادران، مي نويسد:
«صبا روز سي مهر 1377 از آلمان به اشرف آمد. و من از ديدنش يكه خوردم. قبلا برايش نوشته بودم دوست دارم پزشك شوي و به دردهاي مردم مرهم بگذاري. اولين سئوالي كه از او كردم اين بود كه دلت براي من تنگ شده بود كه آمدي . يا نتوانستي دوري سارا را تحمل كني؟ چون خواهرش سارا حدود دوماه قبل از او آمده بود صبا در پاسخ پدرش گفت:
«از اينكه تورا مي بينم خوشحالم، اما نه به خاطر تو و نه به خاطر سارا، بلكه بخاطر خودم آمدم. ديدم نميشود در آلمان من بهترين امكانات زندگي و تحصيلي را داشته باشم اما هر روز از ايران خبر هاي تكان دهنده در مورد زنان و كودكان بشنوم. بخاطر آنها آمدم و بخاطر برادر مسعود و خواهر مريم».
صبا سالهاي سخت طوفان منطقه و جنگ عراق و بمباران قرارگاههاي ارتش آزادي در سال 82 ، و پس از آن، سالهاي سخت پايداري در اشرف را بعنوان يكي از هزارزن قهرمان اشرفي با سرفرازي طي كرد. حماسه هاي پايداري در شهر اشرف، در شش و هفت مرداد 88 و بعد در حماسة نوزدهم فروردين 90.
روز نوزدهم فروردين90، صبا در صفوف مدافعان اشرف بود. و براي ولي فقيه خونخوار و مزدورانش، كه استمرار زمستان نفرت انگيز ستم را براي ايران مي خواستند، صبا بودن، يعني نسيم و پيام بهار بودن جرم بزرگي بود. آري! صبا با تير زهر آگين زمستان ارتجاع به خاك افتاد.
لحظات قبل از شهادت دستش در دست پدرهمرزم ديرينش بود و پدر درمورد آن لحظات نوشت:
«بعداز تير خوردن صبا وقتي همراه او به بغداد مي رفتم، افسران عراقي به صورت سازمانيافته سعي در اتلاف وقت داشتند،يكي از آنها به اسم رائد ياسر وقتي متوجه شد من پدر صبا هستم به سراغم آمد و گفت اگر جان دخترت را ميخواهي نجات دهي، همين الان از اشرف جدا شو و با من بيا، بهترين امكانات پزشكي فراهم است بعد هم تو و دخترت را به هر كشوري كه بخواهي اعزام مي كنيم. من عصبانيتم را از اين ميزان دنائت مهاركردم و فقط براي اينكه او مانع كندتر شدن رسيدن صبا به بيمارستان نشود به او گفتم ما در اين جا مهمان مردم عراق هستيم و انتظاري بيش از امكانات در دسترس آنها نداريم. صبا به اصرار از من خواست بگويم بين من و آن افسر چه گذشته است، وقتي ماجرا را گفتم، گفت بابا چرا نزدي توي دهنش؟.
درميان راه يكي دوبار ياد خواهر مريم كرد و گفت الان با شنيدن اين خبرها چه مي كشد. بعد ياد برادر مسعودكرد و گفت:آخ او هميشه بدترين دردها را بايد تحمل كند.سرانجام وقتي ساعت 9 شب كه بيش از 14 ساعت از خونريزي صبا مي گذشت داشتند او را به اطاق عمل مي بردند باصلابت و اطمينان دست مرا فشرد و گفت «نتيجه هرچه بشود به نفع جنگ صدبرابر است».
اكنون آيا هنوز جاي آن هست كه بپرسيم: «مگر صبا هرگز به خاك ميافتد؟
صبا به خاك نمي افتد اي رفيق نبرد نسيم كُشته نگردد ز تيغ زاغ و زغن
چنان نسيم بهاري، ز نو بهاران گفت وزيد و خواند پيام سقوط اهريمن
صبا صداي دل انگيز مِهر فردا بود صبا صلاي من و ما، خطاب با دشمن
هماره عطر پيامش وزد به دشت و به باغ به خاك ميهنش ايران، چو بوي مشك ختن
كانال ما بر روي تلگرام
0 comments:
Post a Comment