Saturday, March 19, 2016
Home »
» بهار چشم هايتان، زلال مهرباني
بهار چشم هايتان، زلال مهرباني
بهار شکوفه فصلهاست؛ محصول آشتی آفتاب و باد و باران و خاک. فرصتی است سبز تا جهان بهترین ترانه ژرفناهای خود را برای انسان بخواند. تا گلها در طراوت رنگی خود به لبخند بنشینند و گفتگوی معطر آنها کوچهباغهای ساکت مهتاب پوش را بردارد
مجالی برای آنکه زیبایی دست محبت را در دست بفشارد
فراخوانی از عشق برای نگاه به هاشور دلانگیز باران در پشت شیشههای تماشا
پرواز دادن چشم در خیمههای خیس ابر و تحسین شکوه رنگینکمان در هفت آینه تو در تو
بهار، سربرداشتن از عادت به ماندگاری دولت مرگ، بیدار شدن از خواب زمستانی و نهیبی به خو کردن به «هنوز» ها و «همیشه» هاس
بهار رستاخیز است. اشارتی است به زندگی دیگرگون در جهانی که فراجهان ماست
بهار آمده است تا من از آیینهترین گوشه قلب، عبور تو را به گرمای سلامی بنوازم؛ تا تو از زیباترین گلدستههای لبخندت به من ببخشی یک شاخه از نجابت یاس؛ تا من در تو، تو در او و ما در ما ضرب شویم؛ تا زندگی در آشتی قلبهای ما به بهاریترین صورت تفسیر شود. تا روزها نو شوند، نگاهها نو شوند و نوها در آیینههای تو در تو تا بینهایت جاری
راستی اگر بهار نبود چگونه میتوانست انسان نوشدن قلب خود را در سرخی رقصان شقایق، غزلی تازه برانگیزد؟
... چگونه میتوانست فرازمینیهای عشق را به پیمانه خرد کلمات درآویزد؟
از گلوبند شرمرنگ شکوفهها، بر گردن هزارچاک پیردرخت خمیده بر سر راه، رازی به گوشم خورد
«بهار باور به ترانه جوانی در کرانه عمر است. چون نیک بنگری مرگی در کار نیست
پس، پنجره بگشا! تا نمور درنگنده کهنگی را بتارانی و نسیم امیدآموز صبح بهاران را مهمان گلی کنی که قلب تپنده تست
پنجره بگشا! تا نتهای بلورین آوای پرستوها، بر خطوط حامل نسیم، تا آخرین گوشههای گوش سکوت را فتح کند
پنجره بگشا! بهار میداند چگونه کوبه بر درهای سنگین دل غمگین فروکوبد
بهار آمدنی است
بهار آمدن است
پنجره بگشا! بهار آمده است
0 comments:
Post a Comment